Monday, January 13, 2014

آقا شاپور


بچه که بودم یک آدمی بود به سن سی و سی پنج سال تو شیرگاه که هی ورشکست می شد و هی می ایستاد روی پای خودش. شغل اصلی اش زنبور داری بود. زنبورداری بعد از چوپانی دومین شغل مناسب برای پیامبری است. ادعای پیامبری. یک آدم بی ربط زنبوردار دیگری بود که وسط کار رفت دانشگاه تهران موسیقی خواند و الان استاد تار است. حداقل از این هایی که بهشان می گویند استاد. به هر بار، آدم اول که اینجا شاپور صدایش می کنم هر بار با یک ناکامی مواجه می شد و بعد دوباره می ایستاد روی پاهایش تا ناکامی بعدی. شاپور یکی از قهرمان های نادیده ام بود. البته دیدنش کاری نداشت ، چون مغازه اش کنار پل اصلی شهر/ روستا بود ولی من ندیده بودمش. دلم می خواست به سن و سال شاپور که رسیدم رمز ایستادن را بلد باشم. وقتی افتادم روی زمین بتوانم خودم بلند شوم. مثل آی کیوسان که مادرش پشت درخت قایم شد تا خودش پا شود. من وقتی می خورم زمین منتظر باد می مانم مرا بلند کند.بلاخره یک جای دنیا پروانه ایی جنده می شود