Thursday, December 12, 2013

در همه کارها: بوسهل بوزنی

 رو جوراب شلواری کلفتم، یه جوراب کاموایی دست بافت که مامانم از یه خانم بیوه خریده، پوشیدم ولی باز پاهام سرده. مهدی می گه واسه این که شیشه پنجره دو جداره نیست. منم پشت میزم همه اش. مهدی میاد از سر کار و دستاشو می ذاره رو شونه هامو می گه خیلی بهت افتخار می کنم که انقد سخت داری درس می خونی. خبر نداره روزام چه طوری می گذره. من خودم مدال طلا بلکه زمرد دارم در زمینه تشویق مردم به درس خوندن. ولی خب، هیچ کی نسخه تلخه رو واسه خودش نمی پیچه. من سندرم زیدان دارم. همون ترس از شکست که باعث می شه آدم وسطش ول کنه بره. الان ماهیچه های مردمکم هم گشاد می شه. هم دلم می خواد بنویسم، هم دلم می خواد ننویسم. هی به خودم می گم همه چی درست می شه. همون لحظه هم دارم می گم هه هه کور خوندی. همه چی شده مثل تحلیل بازیی که باختی. تا وقتی می بردی، عالی بوده همه چی . حالا نه. 
یه دکترای نا تموم که حتی از تو لینکدینم هم برداشتمش. بیشتر ترسیدم لینکدین برداره پرچمش کنه که سی هپی تو یرز جاب انیورسری تو فلان. از تحملم خارجه. اونایی که از رابطه دامپ می شن چه جوری هندل می کنن این موقعیتو. می گن عب نداره. یه بهتر گیرم می آد؟