Friday, November 29, 2013

برچسب بزن. برچسب تو خوب است

تابستونا، همیشه یه عده از بچه ها از راه رودخونه، می اومدن تو باغمون واسه جمع کردن گردوها. یواشکی می اومدن و گردوها رو می ریختن توی کیفی که فی الفور با شلوارشون درست می کردند. بهش می گفتن پیله. ولی شبیه پستون پیرزنا بود. گردوها رو می ذاشتن جلوی شلوارشون، بعد جلوی شلوارو تا می کردن، یه طوری که کشش بره زیر گردوها. بعد که گردوها رو جمع می کردند می دویدند سمت رودخونه  و مثل پلنگ از پرچین می پریدند در حالی که پستونشون تو هوا تکون می خورد. اگه ننا می دیدشون کارشون زار بود. مسئله گردوهای پخش و پلا شده رو زمین نبود که آخرش غذای کلاغ و موش ها می شد. اصلش این بود که باقالی ها رو لگد می کردند و پرچینی که با زحمت درست شده بود به هم می ریختند. گاهی هم شاخه نارنگی و لیمو می گرفت به تنشون ومی شکست. مراسم گردو دزدی هم این طور بود معمولا که  اول من به بچه ها می گفتم که بیان و ننا نیست. بعد خواهرم بسته به کیفیت رابطه اش با من، به ننا خبر می داد و ننا با داسش پیداش می شد یا خبر نمی داد و از دور با پوزخند ما رو تماشا می کرد. اوضاع برادرم از من بدتر بود. با بچه ها گردوها رو جمع می کرد و می داد بهشون. اگه هم ننا سر و کله اش پیدا می شد با بچه ها فرار می کرد و از زیر و روی پرچین می پرید. از یه جهتی هم بدتر نبود. هر کسی سمتش رو برداشته بود. من به طور مفعولانه ایی هی رنگ عوض می کردم. اگه ننا می اومد می شدم خائن، اگه نمی اومد می شدم شریک بچه های کوچه. مثل اون کارتون ژاپنی که یه آلو فروش دوره­گرد بود که اولش هی داد می زنه آلو دارم، آلو. مشتری اولی می پرسه آلوی چی؟ الو فروش دوره گرد می گه آلوی شیرین خوشمزه. مشتری می گه حیف شد من آلوی ترش دوست دارم. آلو فروش می­ره جلوتر داد می زنه آلو، آلوی ترش خوشمزه دارم. یه زن و شوهر می آن می گن حیف شد ما آلو ملس دوست داریم. آلو فروش سری تکون می ده از نو شروع می کنه: آلو، آلو دارم. آلوی ملس خوشمزه. یه بچه می آد جلو و می گه چه حیف، کاش آلو شیرین داشتی. آفتاب غروب می کنه و آلو فروش، سبداش پره. پیام کارتون مثل داستان الاغ و پیرمرد و پسر بچه است. اونم می تونم تعریف کنم ولی دیگه همه بلدن. یعنی تقریبا بیشتر پیاما شبیه همه. یه طرف رو انتخاب کن و مسئول انتخابت باش. به نظرم اگه آسون بود انقد ازش کارتون و حکایت و فیلم در نمی اومد. تو همین داستان گردوها، یه بار من در نبود ننا یه سری بچه رو شکار کردم. دیگه شروع کردیم به فحاشی که خواهرشون سر رسید. خواهرشون هم مدرسه اییم بود. یه دفعه سلاحمو انداختم و گردوها رو هدیه کردم بهشون. آدم بهتره رو این کارش برچسب بزنه. بگه من بیماری فلان رو دارم. به خاطر کمبود توجه، می خوام طرف همه باشم. نه اصلا به خاطر این که کنترل ایشیو دارم می خوام همه چی رو کنترل کنم.سندروم امیلی پولن دارم. می خوام تو همه صفحه های کتاب نقش داشته باشم. جا اینکه مسئولیت کارشو قبول کنه.


Thursday, November 21, 2013

به پایین

الان بزرگ ترین موفقیت زندگیم می تونه کشتن این مگس چاق باشه. شما مگسه رو نمی بینین. من می بینم. الان ه یه چسبان شد؟ من تازه هفته پیش فهمیدم شیش کوچیک از نگارش حرف شده. یعنی سئوال درست نیس، سوال درسته. البته نفهمیدم. یکی بهم گفت. تازه گفت ی نچسبان هم حذف شده. ظاهرا اینا تنها تغییراتی هست که به ذهنشون رسیده برای پویایی ادبیات فارسی انجام بدن. گاهی به نظر می آد منم یه جز فراکتالی این مجموعه هستم. وسیع و بی نظم و راکد. ایده اینه که بخروشم و فلان. ولی اگه یه موشن دیتکتور بذارن تو اتاق تا هفته ها هیچی رکورد نمی شه. به جز دکمه آب جوش کن چایی که هی بالا و پایین می شه.منظور این که می شه از من به جای لوکیشن فیلم ترسناک استفاده کرد، قسمت مردابش.